به گزارش کلهرنیوزِ؛ شهید محمدحسین علیخانی در هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۹ مصادف با عید قربان، درحالی که هوا به شدت سرد بود، درمحله جوانشیرشهر کرمانشاه متولد شد و چون آن زمان امکان صدور شناسنامه به‌روز وجود نداشت، تاریخ تولد نوزاد را در شناسنامه، یکم فروردین ماه ۱۳۵۰ نوشته اند. به خاطر تقارن زادروز محمدحسین با عید قربان و در ادامه عید بزرگ غدیر، از همان ابتدا وی را حاج محمد حسین نامیدند و بعدها که بزرگ‌تر شد او را حاجی صدا می‌زدند. در واقع کلمه حاجی جزو اسم و شناسنامه‌اش شد.

مادر شهید علیخانی می‌گوید: حسین فرزند دوم من بود که در روز عید قربان به دنیا آمد و به همین خاطر اسم او را محمد حسین گذاشتیم. موقع به دنیا آمدنش خواب دیدم که هدیه‌ای به من داده شد؛ از آقایی که این هدیه را به من داد، پرسیدم این هدیه از جانب کیست؟ او در پاسخ گفت: از طرف حضرت علی (ع)؛ پرسیدم شما که هستید. فرمود: من امام زمان هستم و این فرزند امانتی است که در آینده از شما پس گرفته خواهد شد. این چنین بود که فهمیدم فرزندم روزی شهید خواهد شد، لذا همیشه منتظر شهادتش بودم.

پدر شهید علیخانی در نزدیکی پارک شیرین به میوه فروشی اشتغال داشت که بعدها آن را به مغازه خواروبار فروشی تغییر داد. حسین که کمی بزرگتر شد، گاهی برای کمک کردن، به مغازه پدرش می‌رفت. در تابستان‌ها پدرش نمی‌گذاشت برای کسی کار کند. بعضی اوقات در کنار مغازه پدرش چیزی دستش می‌گرفت و می‌فروخت. از بچگی در ایام محرم در دسته‌جات عزاداری حضور داشت.

محمدحسین درسال ۱۳۵۶ دوران ابتدائی تحصیلات خود را آغاز کرد و به معلمش (آقای ادیب و…) که اهل نماز، عبادت و معنویت بود و بعدها هم شهید شد، علاقه زیادی داشت. او در همان دوران ابتدائی عشقش کتاب، درس و مطالعه بود.

زمان جنگ تحمیلی، اوایل نوجوانی ایشان بود که با رضایت پدر و مادرش به جبهه رفت و از همان زمان خودسازی را شروع کرد. وقتی ۱۵ سالش بود به عنوان بسیجی به جبهه رفت و از آنجا که خیلی شجاع و زیرک بود در قسمت اطلاعات عملیات و شناسایی مشغول شد.

بعد از ۹ سال که ایشان و خانوده‌اش به خاطر خدمت حاج حسین در سپاه تهران از اقوام در کرمانشاه دور بودند، همسر و فرزندانش به دلیل اینکه پیکر حاج حسین در کرمانشاه به خاک سپرده شده بود و تحمل دوری برایشان سخت بود به کرمانشاه رجعت کردند.

جنگ تحمیلی

بر اساس روایات متعدد از همرزمان شهید، در دوران جبهه در کنار آموزش‌های اطلاعاتی بر حسب دغدغه‌مندی و احساس تکلیف، آر. پی. جی زدن را هم یاد می‌گیرد و پس از تمرین‌های مختلف این توانایی را به دست می‌آورد که همزمان ۲ آر. پی. جی را شلیک کند.

به نقل از این رزمندگان، در تنگه چهارزبر در عملیات مرصاد آتش گلوله منافقین به شدت وسیع بود و لحظه به لحظه فاصله منافقین با نیروهای ما کمتر می‌شد، در این لحظه راهی به غیر از انهدام تانک جلودار آن‌ها نبود، اما در این آتش سنگین کسی جرأت نزدیک شدن و انهدام تانک را نداشت، به ناگاه همه رزمندگان حاضر در تنگه چهارزبر رشادت و شجاعت را در جوانی ۱۸ساله دیدند که با آر پی جی به سمت تانک رفته و در چشم به هم زدنی تانک پیش قراول منافقین را منهدم می‌کند، انهدام اولین تانک منافقین را زمینگیر می‌کند و آن‌ها را متوجه می‌کند که با سربازانی شجاع رو به رو شده‌اند.

یکی از آزادگان می‌گفت: موقعی که بعثی‌ها مرا اسیر کردند شروع کردند به زدن من. وقتی سؤال کردم که چرا می‌زنید، می‌گفتند یکی از نوجوانان ایرانی با آرپی‌جی تانک ما را منفجر کرده و مانع پیشروی نیروهای ما شده است. و آن‌ها از عصبانیت مرا می‌زدند. بعدها متوجه شدیم که آن نوجوان حسین علیخانی بود.

با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان یافتن جنگ تحمیلی، شهید علیخانی ماندن در سپاه را برگزید و در سال ۱۳۶۸ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و لباس سبز و مقدس پاسداری را بر تن کرد. در این مدت در رده‌های مختلف سپاه و بسیج خدمت کرد و بعد از اخذ دانشنامه‌ی حقوق به عنوان کارشناس حقوق در یگان‌های مختلف سپاه مشغول خدمت شد.

«یکی از اهداف بزرگش دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) بود.» حاج حسین که از رزمندگان دفاع مقدس و از پیروان راستین ولایت و اسلام در سال‌های بعد از هشت سال دفاع مقدس بود، حالا وجودش را در عرصه دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) مؤثر می‌دانست. با عزم راسخ و توان رزمی بالا وارد عرصه جنگ با گروه‌های تکفیری شد. مهر «مدافع حرم» بر پیشانی حاج حسین نقش می‌بندد.

آشنایی و ازدواج

همسرش آشنایی‌اش با حاج حسین را اینگونه تعریف می‌کند: من دانشجو بودم که مادر و خواهر محمدحسین از امور دانشجویی دانشکده شماره تماس مرا گرفته بودند. اول خانواده‌ها با هم آشنا شدند و بعد من و همسرم با هم آشنا شدیم.

نقطه اشتراک من و ایشان مسائل اعتقادی و بحث ولایت‌پذیری بود که با هم هیچ مشکلی نداشتیم. سال ۷۸ ازدواج کردیم. سه فرزند، یک پسر و دو دختر دارم. پسرم علی‌اکبر متولد ۸۰، فاطمه متولد بهمن ۸۳ و دخترکوچکم هم متولد فروردین ۹۴ است.

علاقه ویژه به فلسفه و عرفان دینی داشت و در تهذیب نفس فوق‌العاده همت داشت. در تمام مسائل جلب رضایت الهی برایش مهم بود، این نبود که اهل حرف و شعار باشد. شاید باورتان نشود ما زمانی که می‌خواستیم جهیزیه تهیه کنیم، سال ۷۸ و ۷۹ گفت که کالا باید کالای ایرانی باشد، آن موقع اصلاً بحث مسائل اقتصادی و تحریم نبود، ولی بصیرت و معرفت فوق‌العاده‌ای داشت.

وی مدت ۹ سال کرمانشاه نبود، در تهران خدمت می‌کرد و از همانجا به سوریه اعزام شد.

 

کلیدواژه ها :

این خبر را به اشتراک بگذارید :