یادداشتی از سیروس فیضی
کلهر نیوز: به تازگی، «استاد شاهپور عبدیپور» که در میان مردم به «عمو شاپور» شهره بود را از دست دادیم؛ هنرمند قابلی که وصف حُسنش در سخن نمیآید.
یادم نمیآید که او را دیده باشم، اما بسیار شنیدهام که مردی بامرام و آدابدان بوده و حرمت نگاه میداشته است.
با خلق خدا میآمیخته و برایشان کار میکرده است؛ یعنی از جنس مردم و برای مردم بوده است. میگویند بیشتر اوقات در کار آهنگری وجهی نمیستانده و به اندک التفاتی قانع بوده است.
واقعاً سخت است در این روزگار سخت و در این شهر فقرزده، این گونه کاسبی و معاش کنید. از چه با مردمان فقیر چنین مدارا میکرده، نمیدانم! اما همین را میدانم که حضرت شیخ اجل فرمودهاند
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
میگویند در کار آهنگری هم هنر بسیار داشته و در کارش استاد بوده است. من از نزدیک ندیدهام، اما میدانم که آهنگران ما هم به واسطه نداشتن سرمایه کافی، امکانات و تجهیزاتی برای نشان دادن هنرشان ندارند و به ناچار به یک آهنگری سنتی و ساده اکتفا میکنند.
اما مردم ما به خوبی با او آشنایند و او را مصداق آهنگری ساده نمیدانند. مردم او را هنرمندی قابل و خلاق در کسوت آهنگری میدانند.
میگویند در زمان جنگ، گاه سوزن خمپارهاندازها و دیگر تجهیزات نظامی را بازسازی میکرده است؛ کاری که مجتمعهای نظامی ما بلد نبودند. برخی میگویند او بهترین اسلحهساز منطقه بوده و چاقو و دیگر ابزارها را بسیار خوب و باکیفیت میساخته است.
به جز هنر آهنگری، او خلقیاتی کاوهگونه داشته است. شاید این به خاطر آمیخته شدن هنر و معلمی باشد که میگویند مربی خوب کارگاه فلزکاری هنرستان امیرکبیر بوده است.
معروف است که عزتنفس والایی داشته است. کار را تنها برای خدا و خلق خدا میکرده و به مال دنیا و صاحب مال و مقام و مکنت توجهی نداشته است. «بچو خودا نگادارد!»، عبارتی است که شاید بسیاری از همشهریان و دوستانش به هنگامی که وجهی نمیستاند، بارها شنیدهاند.
بسیار کریم و بخشنده بوده و چه سلوکی بالاتر از این؟! چه اجر و ثوابی بالاتر از این که با سختی روزگار مردمت بسازی و بخشی از رنجشان را به دوش گیری! در این روزگاری که «دیوانها» همه سربار مردم و بلکه عین رنج و درد مردمند و فقر مردم از ناتوانی و بیتدبیری آنهاست، او یار و یاور این مردم بود و به قدر توان، زخم فقرشان را تیمار میکرد.
اصلاً او مردمدار بود و مردم شهرش را دوست داشت و اکرام میکرد. اما قصه ما با تأسف، در اینجا ناتمام میماند و کاوهمان را در عین ناباوری و در حالی که هنوز امید داشتیم با او دیداری داشته باشیم و او را بیشتر بشناسیم و بیشتر از خود برایمان بگوید، از دست دادیم.
فیالجمله، جز تأسف خوردن چه میتوان کرد، اما اگر روزی بخواهیم تاریخ هنر دیارمان را ورق بزنیم، او یقیناً برگ زرین آن خواهد بود. ما چنین مردان بزرگی داریم، اما چندان که باید، نمیشناسیم. به قول اقبال،
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
روانش شاد و یادش همواره گرامی و جاویدان باد.
این خبر را به اشتراک بگذارید :